حرف یک عاشق

این وبلاگ رو با تمام وجودم تقدیم به مهم ترین فرد زندگیم میکنم امیدوارم خوشش بیاد

امروز وقتی عشقم رفت که مطلبی رو که براش گذاشته بودم رو وبلاگش بخونه بهم یک چیزی گفت که دوست دارم براش اجراش کنم اما نمیتونم چطور این کار سخت رو بکنم پس اومدم فقط چند کلمه ای براش بنویسم که بداند که من حاضرم براش هر کاری بکنم حتی اگه بر عهده ام برنیاد بله دوستان خوبم عشقم به من گفت دوست داره که من هر حرفی که تو دلم نسبت بهش دارم رو رو وبلاگش ببرم نمیدونم چطور میشه یک احساس اونم احساس عشق که اینقدر با ارزش و دوست داشتنی هست رو رو وبلاگ ببرم(این شکلک فقط یک شوخیه) فقط همین رو میدونم که صمیمانه و صادقانه دوستش دارم و حاضرم در همه جا داد بزنم که تنها وجود زندگیم عشقم هست چون با اومدن اون تو زندگیم همه زندگیم تغییر کرد و امید تازه ای در زندگیم به وجود آمد دقیق موقعی وارد زندگی من شد که از همه چیز خسته شده بودم و احساس خستگی زیادی میکردم موقعی که پا به زندگیم گذاشت امید به زندگی در من برگشت و دوست دارم با تمام قوا به سوی خوشبختی گام بردارم چون میدانم هیچ چیز عشقم رو خوشحال و شاد نمیکند به جز خوشبختی من پس حاضرم بخاطر عشقم به آب وآتیش هم بزنم تا بتوانم یک لحظه لبخند رو لبان خوشگلش احساس کنم پس الان با امید بیشتری به زندگیم میرسم و خودم را تا اوج خوشبختی میرسونم تا اونی که برام از همه دنیا عزیز تر هست رو خوشحال ببینم و خنده رو لباش احساس کنم بله دوستان میدونم با خوندن این متن خیلی کسل میشید اما شرمنده من این رو فقط و فقط بخاطر عشقم نوشتم تا بتونم خوشحالش کنم و شاد ببینمش از حالا به بعد هم سعی میکنم که بتوانم حرفای جالبی که تو دلم هست رو براش یک جور بنویسم که همونی بشه که عشقم خواسته و امیدوارم تونسته باشم که با این چند خط به عشقم ثابت کنم که حاضرم بخاطرش همه کار رو بکنم و خوشحالش کنم

عشق من امیدوارم با خواندن این متنی که نوشتم تونسته باشم یک لحظه حتی کوتاه خنده رو رو لبات نشونده باشم خیلی دوستت دارم تنها عشق من این گلها هم با عشق فراوان تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم امیدوارم بپذیرد

به وبلاگ عشق من خوش آمدید ................................. ............ ....................................

+نوشته شده در 30 آبان 1389برچسب:عشق,ساعت21:30توسط عاشق | |

زيبايي دنيا را تنها آن لحظه كه به چشمان تو نگريستم دريافتم

و از آن پس هيچ لحظه اي از عمرم بدون انديشه تو سپري نشد

اگر عمر من تنها يك شب باشد آرزو دارم همان يك شب را با تو بگذرانم

چراكه محبوبم اين دتيا تنها هنگامي زيباست كه در كنار تو باشم

عشق من تمناي زندگي با تورا دردل دارم

ودوست دارم هر شب در عشق تو صبح گردد

من دلبسته عشق تو شدم وديدي كه به عشقت پاسخ دادم

تو اجازه دادي كه عشقت را در دل احساس كنم

پس با قلبم تورا صدا ميزنم

به وبلاگ عشق من خوش آمدید ................................. ............ ....................................

+نوشته شده در 30 آبان 1389برچسب:,ساعت8:36توسط عاشق | |

به وبلاگ عشق من خوش آمدید ................................. ............ ....................................

+نوشته شده در 30 آبان 1389برچسب:عشق"علاقه,ساعت8:21توسط عاشق | |

بريز اي اشك ناكامي ، بريز از بي سرانجامي ،

كه نفرين دلي،قلبي شكسته ، پس اين بيسرانجامي نشسته

كه آه سينه سوز مهربوني سر راه مرا از پيش بسته ،

دلم رنجيده از زخم زبونها ،  

به ظاهر مهربوني ديدن از نامهربونها ، 

خيال كردم يكي دلسوزمونه

براي گريه هام دل ميسوزونه

خيال كردم يكي داره هواي كار مارو اگه مونديم تو اين كار زمونه

به وبلاگ عشق من خوش آمدید ................................. ............ ....................................

+نوشته شده در 30 آبان 1389برچسب:,ساعت7:22توسط عاشق | |

                                             پارک بهار

به نام خدا
روزی روزگار تو یه محله کوچک تو شهر بزرگ تهران چند خانواده زندگی می کردن که که این خانوادها همه همدیگرو می شناختند تو این محله یه پارک کوچیک و سر سبزم بود که خانواده ها شب های پنج شنبه اونجا جمع میشدن گل می گفتنو گل میشنیدند یه شب از این شب ها که جوان های محله داشتند ولیبال بازی می کردند توی این پارک کوچک خانوادها هم تماشاشون می کردند تا این که یه روز یه دختره که اسمش بهار بود عاشق یکی از پسرای که والیبال بازی می کردن میشه بهار از این به بعد سعی می کنه به این پسر برسه اسم پسر قصه ما ارش بود بهار بخاطره این که بشتر ارشو ببینه با سارا دوست میشه(سارا خواهر ارش)بهار اینقدر با سارا صمیمی میشه که سارا هر اتفاقی واسش می افتاد یا به مشکلی بر می خورد به بهار مگفت ولی بهار میترسید به سارا بگه که داداشو دوست داره بهار بیشتره وقتشو با سارا تو خونیه سارا اینا بود تا بتونه ارشو ببینه همین جور یه مدت گذشت
بتا اینکه یه روز بعدظهر بهار تصمیم گرفت به سارا بگه که داداششو دوست داره به با همین نیت رفت خونه سارا اینا وقتی رسید زنگ درو زد دید باخوش حالی سارا درو باز کرد به بهار گفت بهار حدس بزن چی شده بهار گفت:واست خواستگار امده سارا گفت:نه بابا دیونه ولی تو همین مایه هاست بهار گفت: چیه بگوبابا مردم از فوضولی
سارا گفت قراره یاهم فامیل بشیم اینو که شنید بهارخوش حال شدداشت بال در میورد سارارو بقل کردو بوسش کرد گفت واقعا سارا گفت اره داداشم شب به بابام اینا گفت پنشنبه تو پارک از بابا مامانت تو واسه امره خیروقت بگیره بهار با شنیدن این حرف خیلی خوش حال شد بهار خیال می کرد که ارش میخواد بیاد خواستگاریه اون اما ارش داشت می رفت خواستگاری خواهره بهار بهار بدونه خداحافظی از سارا بدو بدو رفت خونه منتظر بود زود تر پنج شنبه شب بشه چند شبانه روز شدو پنج شنبه شب فرا رسید خانواده ارش اینا تو پارک به خانواده بهار گفتن که
پسره ما از دختره شما خوش امده می خوایم بیام خواستگاریه دختر کوچیکیتون خانواده بهار اینام قبول کردن بهار اینو که فهمید اشک تو چشماش جمع شد رفت خونه تا صبح تو اناقش گریه کرد روز خواستگاری فرا رسید ارش با خانواده رفت خانه بهار ایناتا از خواهره بهار خواستگاری کنه و کرد جواب مثبت بود قرار عروسی گذاشتن پنجشنبه مکان عروسیم که همون پارک محله یک هفته گذشت ارش با پریا ازدواج کرد اما هنوزم بهار دوستش داشت ارشو ولی بخاطره ابجیش هیچی نمی گفت یه مدت گذشت ارش با پریا زندگی می کرد پس مدتی ناگهانی ارش حالش بعد شد ارشو بردن بیمارستان فهمیدن ارش بیماری قلبی داره و وضعیتشم اصلا خوب نیست و باید حتما یه قلب برای او پیدا کنند این به گوشه بهار رسید خیلی ناراحت شد بعد فهمید گروی خونیه ارش با خودش یکیه تصمیم گرفت قلبشو بعده به ارش او می دونست خانوادش با این کار موافقت نمی کنن واسه هممین تصمیم گرفت که یه یجوری مرگ مغزی بشه بعد یه نامه نوشت بعدم یه امپوله اشتباه زد به خودش و مرگ مغزی شد تو نامه این جور نوشته بود
سلام به همه میدونم شاید هیچ وقت منو نبخشین ولی من از خیلی وقت پیش ارشو دوست داشتم و نمی تونستم بدونه اون زندگی کنم وقتی دیدم امد خواستاری پریا بخاطره پریا خود کشی نکردم که زندگی واسش تلخ نشه حالام از کاری که می خوام بکنم ازیم چون با یه تیر دو نشون می زنم 1.زندگیه عشقمو نجات میدم 2. باعث میشم خواهرم بیوه نشه من دیگه حرفی ندارم قلبمو بعدین به ارش همه تونو دوست دارم
خلاصه قلب بهارو میدن ارش ارش خوب میشه بعد دیگه اسمه اون پارکو می زاران پارک بهار و بهارو تو اون پارک خاک می کنند همه هر پنجشنبه میرفتن سر خاک بهار
این است نهایت عشق

به وبلاگ عشق من خوش آمدید ................................. ............ ....................................

+نوشته شده در 29 آبان 1389برچسب:,ساعت1:14توسط عاشق | |


نان را از من بگیر ، اگر میخواهی ،
هوا را از من بگیر ، اما
خنده ات را نه ...
گل سوسن گل یاس همه را بگیر ولی  

گل سرخ لبانت را ازمن دریغ مکن

خنده تو را، در پاییز
در كنار دریا
درکویر

در بهار

در زمستان وتابستان
میخواهم

به ان محتاجم همچو خون در رگ هایم
بخند بر شب
بر روز ،
 بر ماه ،
بخند 
 بر این دختربچه ی  كمرو
كه دوستت دارد ،
اما آنگاه كه چشم میگشایم و میبندم ،
نان را ،
 هوا را ،
روشنی را ،
 بهار را ،
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم ...

به وبلاگ عشق من خوش آمدید ................................. ............ ....................................

+نوشته شده در 28 آبان 1389برچسب:,ساعت13:0توسط عاشق | |


همه دنيا بخواد و تو بگي نه-
نخواد و تو بگي آره تمومه-
همينكه اول و آخر تو هستي-
به محتاج تو محتاجي حرومه-
تو هميشه هستي اما-
اين منم كه از تو دورم-
من كه بي خورشيد چشمات -
مثل ماه سوت و كورم-
نمي خوام وقتي تو هستي-
آدمه آدمكا شم-
چرا عادتم تو باشي؟
ميخوام عاشق تو باشم-
تازه فهميدم به جز تو-
حرف هيچكي خوندني نيست-
آدما ميان و ميرن-
هيچكي جز تو موندني نيست-
منو از خودم رها كن-
تا دوباره جون بگيرم-
خستم از اين عقل خسته-
من ميخوام جنون بگيرم

به وبلاگ عشق من خوش آمدید ................................. ............ ....................................

+نوشته شده در 28 آبان 1389برچسب:,ساعت12:48توسط عاشق | |

 

یکی را دوست دارم ولی او باور ندارد.
 یکی را دوست دارم همان کسی که شب و روز به یادش هستم و لحظات سرد  

 زندگیم را با گرمای عشق او میگذرانم !
 کسی را دوست دارم که میدانم هیچگاه به او نخواهم رسید و هیچگاه نمی توانم  

 دستانش را بفشارم !
 یکی را دوست دارم ، بیشتر از هر کسی ، همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد !
یکی را دوست دارم ، که میدانم او دیگر برایم یکی نیست ، او برایم یک دنیاست !
یکی را برای همیشه دوست دارم ، کسی که هرگز باور نکرد عشق مرا ! کسی 
 

که هرگز اشکهایم را ندید و ندید که چگونه از غم دوری و دلتنگی اش پریشانم !
یکی را تا ابد دوست دارم ، کسی که هیچگاه درد دلم را نفهمید و ندانست که 
 

او در این دنیا تنها کسی است که در قلبم نشسته است !
یکی را در قلب خویش عاشقانه دوست دارم ، کسی که نگاه عاشقانه ی
 مرا ندید  

و لحظه ای که به او لبخند زدم نگاهش به سوی دیگری بود !
آری یکی را از ته دل صادقانه دوست دارم ، کسی که لحظه ای به پشت سرش 

نگاه نکرد که من چگونه عاشقانه به دنبال او میروم !
کسی را دوست دارم که برای من بهترین است ، از بی وفایی هایش که بگذرم
 

برای من عزیزترین است !
یکی را دوست دارم ولی او هرگز این دوست داشتن را باور نکرد ! نمی داند که

چقدر دوستش دارم ، نمی فهمد که او تمام زندگی ام است !
یکی را با همین قلب شکسته ام ، با تمام احساساتم ، بی بهانه دوست دارم !
 

کسی که با وجود اینکه قلبم را شکست ، اما هنوز هم در این قلب شکسته ام جا دارد !
یکی را بیشتر از همه کس دوست دارم ، کسی که حتی مرا کمتر از هر کسی

نیز دوست نمی دارد !
یکی را دوست دارم با اینکه این دوست داشتن دیوانگیست اما .......... من

دیوانه وار تنها او را دوست دارم !
کاش یه روزی بفهمی که چقدر دوستت دارم !!!

به وبلاگ عشق من خوش آمدید ................................. ............ ....................................

+نوشته شده در 28 آبان 1389برچسب:,ساعت12:1توسط عاشق | |

هیچ فکر نمی کردم به جرم عاشقی اینگونه مجازات شوم
دیگر کسی به سراغم نخواهد آمد
قلبم شتابان می زند
شمازش معکوس برای انفجار در سینه ام
و من تنهایی خود را در آغوش می کشم
و....

 

به وبلاگ عشق من خوش آمدید ................................. ............ ....................................

+نوشته شده در 28 آبان 1389برچسب:,ساعت11:39توسط عاشق | |

 

 

هرنفس میرسد از سینه ام این ناله به گوش
                   كه دراین خانه دلی هست به هیچش مفروش 
                                       چون به هیچش نفروشم كه به هیچش نخرند
                                                            هركه بارغم یاری نكشیده ست به دوش 
    سنگدل گویدم از سیم تنان روی بتاب 
                   بی هنر گویدم از نوش لبان چشم بپوش 
                                        برو ای دل به نهانخانه خود خیره بمیر
                                                            مخروش این همه ای طالب راحت مخروش
    آتش عشق بهشت است میندیش و بیا
                   زهر غم راحت جان است مپرهیز و بنوش 
                                         بخت بیدار اگر جویی با عشق بساز
                                                               غم جاوید اگر خواهی با شوق بجوش
 

به وبلاگ عشق من خوش آمدید ................................. ............ ....................................

+نوشته شده در 26 آبان 1389برچسب:,ساعت16:55توسط عاشق | |

كاش يكی عاشقم می شد قلب منو نشون می كرد   ستاره بخت منو راهی آسمون می كرد

كاش يكی عاشقم می شد به پای عشق من ميموند   صداقتو مثل غزل برای قلب من ميخوند

كاش يكی عاشقم می شد دست توی دست من می گذاشت  اگه بخاطردلم ديگه كسی رودوست نداشت

   كاش يكی عاشقم می شد منو به رؤيا می سپرد  من واسه اون ميمردم و اونم برای من ميمرد 

 كاش توی اين دنيای سرد يه مهربون پيدا می شد   تا قفل تنهايی من بعد يه عمری وا می شد 

 توی لحظه هام اسمشو فرياد می زدم    كاری می كردم كه ازم دور نشه حتی يه قدم 

 براش مثل يه آسمون پرازستاره می شدم     فدای عشق اون فقط با يه اشاره می شدم  

 كاش يكی عاشقم می شد كه خواب بوسه ديده بود    همونی كه اشكای من بخاطرش چكيده بود

 

به وبلاگ عشق من خوش آمدید ................................. ............ ....................................

+نوشته شده در 26 آبان 1389برچسب:,ساعت10:22توسط عاشق | |